×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

hamdam

همدم

× !-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=https://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=nader.a&th=4.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --
×

آدرس وبلاگ من

hamdam.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nader.a

دل نوشته های من

 

ای مغرورترین ؟ ! اگر میدانستم بواسطه ی سرقت محبت مرا در دادگاه چشمانم محاکمه خواهی کرد و خود روزی به قضاوت خواهی نشست و مرا به جرم صداقت و مهربانی از همه چیز و همه کس محروم خواهی کرد و به پشت میله های زندان تنهایی خواهی انداخت , هرگز چشم به روی پنجره ی همیشه غمگین چشمانت نمی گشودم

 
 
 
 
 
 
 
 

پنج وارونه چه معنا دارد ؟! خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی - پنج وارونه چه معنا دارد

 
 
 
 
 
 
 

خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا. در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد. كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم نمی دانم خداوندا به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا. دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . امیدم خداوندا . كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم دگر پایان پایانم. همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد. چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمی گویم؟ چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟ همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است خداوندا نمی دانم نمی دانم و نتوانم به كس گویم فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم به پو چی ها رسیدم من به بی دردی رسیدم من به این دوران نامردی رسیدم من نمیدانم نمی گویم نمی جویم نمی پرسم نمی گویند نمی جوند جوابی را نمی دانم سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند چرا من غرق در هیچم؟ چرا بیگانه از خویشم؟ خداوندا رهایی ده كللام آشنایی ده خدایا آشنایم ده خداوندا پناهم ده امیدم ده خدایا یا بتركان این غم دل را و یا در هم شكن این سد راهم را كه دیگر خسته از خویشم كه دیگر بی پس و پیشم فقط از ترس تنهایی هر از گاهی چو درویشم و صوتی زیر لب دارم وبا خود می كنم نجوای پنهانی كه شاید گیرم آرامش ولی آن هم علاجی نیست و درمانم فقط درمان بی دردیست و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

پایت را بلند كن چرا باور نداری جسمی زیر كفشهایت ناله میكند این جسم دل من است همان چیزی است كه روزی به خودم گفتی عزیزترین است اما امروز بیرحمانه زیر پایت گذاشتی؟ باشد باز هم سكوت میكنم مهم اینست كه تو دلت جایگاهش عزیز است پس من نمی نالم برایم دل تو ارزش دارد نه آنكه زیر پایت جا گذاشته ام نمی دانم چرا؟ اما چرا میدانم اگر عزیز بود كه زیر پایت به گرو نمی گذاشتم باشد برو اما قدری آهسته تر شاید روزی دوباره دلت بخواهد داشته باشی پس بگذار قدری جان داشته باشد

 
 
 
 
 
 
 
 
 

چه ساده گذشتی از من و آغوش غریبه ای را ماوای ابدی خویش بر گزیدی و من هنوز در حسرت ارزوی کشیدن اخرین نفس در آغوش تو ماندم............ دیدارمان به قیامت . . . من دل خویش را حراج بازار کردم و به ظاهر خلاء نبودنت را تسکین دادم . اما بدان تو همیشه در قلب منی و من عذابی ندارم که دل بر کسی بندم که احساسی ندارم بر او... ترحمی هست که بر او میکنم و آن مفلوک دلخوش ظاهر من ... جز تو کسی روحم را تسخیر نکرد و ندانست درونم چیست . . . بدرود هیچ آرزویی برایت ندارم که تو نیازی به آرزو در خود نمیبینی و سرمست ملعبه های خویشی و مغرو از موفقیت هایت . . . کاش اخرین نامه ام را پاسخی بود و غریبه ای نبودم تا بشناسم انکه دست در دست تو دارد..این حداقل هایم بود... پس فقط کلامی ندارم جز بدرود . . . شاکر پروردگاری را که بر جای حق است و دل شکسته ام را دید و بهترین قاضی اوست . . . بدرود . . . همین

 

 
 
 
 
 
 
 
 

دیکته : بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد* سارا به سین سفره مان ایمان ندارد* بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم * یا سیل می بارد و یا باران ندارد* بابا انار و سیب و نان را می نویسد* حتی برای خواندنش دندان ندارد* انگار بابا همکلاس اولی هاست* هی می نویسد این ندارد آن ندارد* بنویس کی آن مرد در باران میاید* این انتظار خیسمان پایان ندارد* ایمان ! برادر گوش کن نقطه سر خط* بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد*

 

 

 
 
 
 
 
 
 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،‌اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز یاری و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی باکس برو آنجا که تو را منتظرند ! قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی ایا رفتی با باد ؟ با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟ مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند .

 
 
 
 
 
 
 
 
 

كاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟ كه چنین گاه به گاه میسرانی بر چشم.... غزل داغ نگاه ! می سرایی از لب.....شعر مستانه آه ! راز زیبایی مژگان سیاه در همین قطره لغزنده غم ....پنهان است ! و سرودن از تو با صراحت ! بی ترس ! .... باز هم كتمان است ! كاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟ رنج اندوه كدامین خواهش نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟ نغمه زرد كدامین پاییز ... غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟ كاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟ كه چنین مبهوتم .... من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!! با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!! آه ای میكده ام !!! گاه بیداری را از من و بیخبری هیچ مخواه ! كه من از مستی خود هشیارم ! كاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!! كاش میدانستی!!!! كاش ...

 
 
 
 
 
 
پنجشنبه 20 خرداد 1389 - 9:39:49 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم